مردن چهارپایان: شتربه را بگذاشت و برفت بازرگان را گفت سقط شد. (کلیله و دمنه). چنین گویند کاسب بادرفتار سقط شد زیر آن گنج گهربار. نظامی. اسب این خواجه سقط خواهد شدن روز فردا سیر خود کم کن حزن. مولوی. یکی روستایی سقط شد خرش علم کرد بر تاک بستان سرش. سعدی. و خرابی چهارپایان و سقط شدن را خود اندازه نبود. (انیس الطالبین ص 118). رجوع به سقط شود
مردن چهارپایان: شتربه را بگذاشت و برفت بازرگان را گفت سقط شد. (کلیله و دمنه). چنین گویند کاسب بادرفتار سقط شد زیر آن گنج گهربار. نظامی. اسب این خواجه سقط خواهد شدن روز فردا سیر خود کم کن حزن. مولوی. یکی روستایی سقط شد خرش علم کرد بر تاک بستان سرش. سعدی. و خرابی چهارپایان و سقط شدن را خود اندازه نبود. (انیس الطالبین ص 118). رجوع به سقط شود
به رنگ سبز درآمدن، رنگ سبز به خود گرفتن، برای مثال آبی که ماند در ته جو سبز می شود / چون خضر زینهار مکن اختیار عمر (صائب - لغت نامه - سبز شدن)، کنایه از روییدن گیاه، برآمدن گیاه از زمین، کنایه از برگ درآوردن درخت، برای مثال هوا مسیح نفس گشت و خاک نافه گشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ - ۳۵۸)
به رنگ سبز درآمدن، رنگ سبز به خود گرفتن، برای مِثال آبی که ماند در ته جو سبز می شود / چون خضر زینهار مکن اختیار عمر (صائب - لغت نامه - سبز شدن)، کنایه از روییدن گیاه، برآمدن گیاه از زمین، کنایه از برگ درآوردن درخت، برای مِثال هوا مسیح نفس گشت و خاک نافه گشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ - ۳۵۸)
افتادن. فروافتادن. فرودآمدن. ساقط گردیدن، زایل شدن. نابود شدن: ساقط شده ست قوت من پاک اگرنه من بر رفتمی ز روزن این سمج باهبا. مسعودسعد. ، حذف شدن. نامذکور ماندن. - ساقط شدن بچه، افتادن بچۀ ناتمام از شکم. (ناظم الاطباء). سقط شدن. - ساقط شدن تکلیف، رفع آن. چنانکه گویند تکلیف از گردن من ساقط شد. - ساقط شدن حق، اداشدن آن. (آنندراج) : حق شمشیر تو ساقط نشود از سر ما پیش خورشید نگردد عرق از سیما خشک. بیدل (از آنندراج) (بهار عجم). - ساقط شدن دولت، سقوط کابینه. انحلال هیأت وزیران. معزول شدن، از کار افتادن، بیکار شدن و مسلوب الاختیار شدن آن. رجوع به ساقط شود
افتادن. فروافتادن. فرودآمدن. ساقط گردیدن، زایل شدن. نابود شدن: ساقط شده ست قوت من پاک اگرنه من بر رفتمی ز روزن این سمج باهبا. مسعودسعد. ، حذف شدن. نامذکور ماندن. - ساقط شدن بچه، افتادن بچۀ ناتمام از شکم. (ناظم الاطباء). سقط شدن. - ساقط شدن تکلیف، رفع آن. چنانکه گویند تکلیف از گردن من ساقط شد. - ساقط شدن حق، اداشدن آن. (آنندراج) : حق شمشیر تو ساقط نشود از سر ما پیش خورشید نگردد عرق از سیما خشک. بیدل (از آنندراج) (بهار عجم). - ساقط شدن دولت، سقوط کابینه. انحلال هیأت وزیران. معزول شدن، از کار افتادن، بیکار شدن و مسلوب الاختیار شدن آن. رجوع به ساقط شود
فرود افتادن، افگانگی، ستردگی ساقط کردن دور افکندن، بر کنار کردن افتادن فرو افتادن، زایل شدن نابود گشتن، حذف شدن (اسم از دفتر و مانند آن)، نا مذکور ماندن (در درج کلام)، یا ساقط شدن بچه افتادن بچه ناتمام از شکم مادر. یا ساقط شدن تکلیف ادا شدن تکلیف رفع تکلیف. یا ساقط شدن حق ادا شدن حق
فرود افتادن، افگانگی، ستردگی ساقط کردن دور افکندن، بر کنار کردن افتادن فرو افتادن، زایل شدن نابود گشتن، حذف شدن (اسم از دفتر و مانند آن)، نا مذکور ماندن (در درج کلام)، یا ساقط شدن بچه افتادن بچه ناتمام از شکم مادر. یا ساقط شدن تکلیف ادا شدن تکلیف رفع تکلیف. یا ساقط شدن حق ادا شدن حق