جدول جو
جدول جو

معنی سقط شدن - جستجوی لغت در جدول جو

سقط شدن
مردن، تلف شدن حیوان چهارپا
تصویری از سقط شدن
تصویر سقط شدن
فرهنگ فارسی عمید
سقط شدن
(تَ)
مردن چهارپایان: شتربه را بگذاشت و برفت بازرگان را گفت سقط شد. (کلیله و دمنه).
چنین گویند کاسب بادرفتار
سقط شد زیر آن گنج گهربار.
نظامی.
اسب این خواجه سقط خواهد شدن
روز فردا سیر خود کم کن حزن.
مولوی.
یکی روستایی سقط شد خرش
علم کرد بر تاک بستان سرش.
سعدی.
و خرابی چهارپایان و سقط شدن را خود اندازه نبود. (انیس الطالبین ص 118).
رجوع به سقط شود
لغت نامه دهخدا
سقط شدن
غابیدن از فایده افتادن بیکاره شدن، مردن درگذشتن
تصویری از سقط شدن
تصویر سقط شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سقط شدن
((~. شُ دَ))
بی فایده شدن، مردن
تصویری از سقط شدن
تصویر سقط شدن
فرهنگ فارسی معین
سقط شدن
مردن، درگذشتن، به درک واصل شدن، نفله شدن، تلف شدن، از کار افتادن، از حیز انتقاع ساقطشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سقط کردن
تصویر سقط کردن
در پزشکی بچۀ نارس و مرده افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبز شدن
تصویر سبز شدن
به رنگ سبز درآمدن، رنگ سبز به خود گرفتن، برای مثال آبی که ماند در ته جو سبز می شود / چون خضر زینهار مکن اختیار عمر (صائب - لغت نامه - سبز شدن)،
کنایه از روییدن گیاه، برآمدن گیاه از زمین، کنایه از برگ درآوردن درخت، برای مثال هوا مسیح نفس گشت و خاک نافه گشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ - ۳۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ بَ چَ دَ)
افتادن. فروافتادن. فرودآمدن. ساقط گردیدن، زایل شدن. نابود شدن:
ساقط شده ست قوت من پاک اگرنه من
بر رفتمی ز روزن این سمج باهبا.
مسعودسعد.
، حذف شدن. نامذکور ماندن.
- ساقط شدن بچه، افتادن بچۀ ناتمام از شکم. (ناظم الاطباء). سقط شدن.
- ساقط شدن تکلیف، رفع آن. چنانکه گویند تکلیف از گردن من ساقط شد.
- ساقط شدن حق، اداشدن آن. (آنندراج) :
حق شمشیر تو ساقط نشود از سر ما
پیش خورشید نگردد عرق از سیما خشک.
بیدل (از آنندراج) (بهار عجم).
- ساقط شدن دولت، سقوط کابینه. انحلال هیأت وزیران. معزول شدن، از کار افتادن، بیکار شدن و مسلوب الاختیار شدن آن. رجوع به ساقط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سست شدن
تصویر سست شدن
از کار افتادن، ضعیف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ترا بردن جابه جا کردن، داستان شدن متل شدن ازجایی بجایی دیگر برده شدن حمل شدن، بیان شدن حکایت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسق شدن
تصویر نسق شدن
مقرر شدن، برقرار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلط شدن
تصویر مسلط شدن
چیره شدن دست یافتن غالب شدن تسلط یافتن دست یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحط شدن
تصویر قحط شدن
کمیاب شدن، مفقود گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
خطا روی دادن، خطا کردن براه غلط رفتن، یا غلط شدن راه. گم شدن و ناپیدا گشتن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیر شدن
تصویر سیر شدن
مستغنی گشتن، بی نیاز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
به صورت که در آمدن پول. یا سکه شدن کار (و بار) تنظیم یافتن آن آماده شدن آن بسامان رسیدن درست شدن کار و بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقط کردن
تصویر سقط کردن
آفکانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقف زدن
تصویر سقف زدن
اشکوونیدن آشکوباندن تاکاندن تاک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
قرمز شدن چهره شخصی، غضبناک گردیدن، خجالت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبز شدن
تصویر سبز شدن
روییدن گیاه و جز آن، ظاهر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نقصان حرارت یافتن فاقد گرما شدن، مقابل گرم شدن، از کاری دلزده شدن ملول گشتن، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقاط شدن
تصویر اسقاط شدن
فرسودگی
فرهنگ لغت هوشیار
فرود افتادن، افگانگی، ستردگی ساقط کردن دور افکندن، بر کنار کردن افتادن فرو افتادن، زایل شدن نابود گشتن، حذف شدن (اسم از دفتر و مانند آن)، نا مذکور ماندن (در درج کلام)، یا ساقط شدن بچه افتادن بچه ناتمام از شکم مادر. یا ساقط شدن تکلیف ادا شدن تکلیف رفع تکلیف. یا ساقط شدن حق ادا شدن حق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبب شدن
تصویر سبب شدن
جتکاندن علت وجود چیزی شدن باعث شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیط شدن
تصویر خیط شدن
بزبیاری بور شدن شرمنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سته شدن
تصویر سته شدن
به ستوه آمدن، به تنگ آمدن، زله شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقط شدن
تصویر ساقط شدن
((~. شُ دَ))
افتادن، حذف شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیط شدن
تصویر خیط شدن
((شُ دَ))
بور شدن، شرمنده گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمر شدن
تصویر سمر شدن
((سَ مَ. شُ دَ))
مشهور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرد شدن
تصویر سرد شدن
((~. شُ دَ))
مردن، ناامید شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
((سُ شُ دَ))
کنایه از خشمگین شدن، شرمسار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکه شدن
تصویر سکه شدن
((~. شُ دَ))
رونق پیدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قحط شدن
تصویر قحط شدن
((~. شُ دَ))
کمیاب شدن
فرهنگ فارسی معین
برکنارشدن، معزول شدن، افتادن، فرو افتادن، فرود آمدن، سقط شدن، از بین رفتن، زایل شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
Blush
دیکشنری فارسی به انگلیسی